کلبه ی خلوت من
درباره وبلاگ


من مریم 20 ساله هستم.امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد.در ضمن نظر یادتون نره

پيوندها
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلبه ی خلوت من و آدرس maryam33.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 59
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 53479
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شروع کد تغییر شکل موس -->
نويسندگان
مریم

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : مریم

 

3dgirl.blogfa.com Ú˜Ó åÇí ãÊÍј ÚÇÔÞÇäå ÏÎÊÑ æ ÓÑ

 

حتما برین ادامه ی مطالب



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : مریم

 

www.iranfars.ir گروه
ایران فارس



www.iranfars.ir گروه ایران فارس

www.iranfars.ir گروه ایران فارس

www.iranfars.ir گروه ایران فارس

www.iranfars.ir گروه
ایران فارس

آیسان خانوووووووووووووووووووم

 
سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : مریم

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 

  

اي كاش مي توانستم بگويم چقدر دوستت دارم


اي كاش مي شد لرزش دستانم را در دستهايت حسي كني

 
اي كاش
مي توانستم آسمان آبي قلبت را توصيف كنم


اي كاش مي شد صداي هق هق گريه هايم را بشنوي


اي كاش مي توانستم چشمانت را در چشمانم زنداني كنم


اي كاش مي شد حرارت قلب بيقرارم را احساس كني


اي كاش مي توانستم تو را براي هميشه داشته باشم


اي كاش مي شد تمام حرفهاي عاشقانه ام را درك كني


اي كاش مي توانستم تا آخرين نفس در كنارت باشم


اي كاش مي شد هر لحظه و هر ثانيه در كنارم باشي

 

 

 


 

 
سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : مریم

 

  

 به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو

   خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

   عجب دیوانه بودم من که دل بستم به چشمانت

   و کار این قلب دیوانه را دشوار کردی تو

   چقدر اشعار زیبا برایم خواندی و گفتی

   و بازی با دل بیمار من بسیار کردی تو

   نمی بایست نفرین آخرین پیمان ما باشد

   مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو

   چه حسنی داشت درد این شکست تلخ

    مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو...

 
سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : مریم

یك زوج در اوايل 60 سالگي،

در يك رستوران كوچيك رمانتيك

سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.  

 

ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد

 

و گفت:

چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين

و درتمام اين مدت به هم وفادار موندين،

هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.

خانم گفت: اووووووووووووووووه!

من مي خوام به همراه همسر عزيزم،

دور دنيا سفر كنم.
پري چوب جادووييش رو تكون داد

و اجي مجي لا ترجي دو تا بليط درجه یک در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود،

چند لحظه فكر كرد و گفت:

خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته،

بنابراين،

خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه

كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.

خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!


پري چوب جادوييش و چرخوند و... اجي مجي لا ترجي


و آقا 92 ساله شد!

پيام اخلاقي اين داستان:

مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن،


ولي پريها...


مونث هستند

 
دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : مریم

 

 

دو تا گربه با هم ازدواج کردند


حتما برین ادامه مطالب



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 11:3 :: نويسنده : مریم

اگه قراره فردا من فرتی بمیرم ........ باید خنگ باشم دنیا رو جدی بگیرم

 

 

 

چرا کسی که من دوستش دارم همیشه پیش کساییه که دوستش ندارن؟

چرا تمام رویا های من با اون مال کسایی میشه که اصلا نمی خوانش؟

چرا واسه اونا در دسترسه ولی واسه من نه؟

چرا نمی تونم دوستش نداشته باشم ؟

چرا من باید همیشه تو عذاب باشم؟

از این زندگی بیزارم

از این همه احساساتی بودن متنفرم

از شکستن از درد کشیدن از مردن متنفرم

از انتظار

 
یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : مریم

 

دلم خیلی تنگ شده.....

.....برای کسی که وقتی ناراحت بودم میتونستم بهش پناه ببرم

.... برای کسی که وقتی می ترسیدم حامی من بود

.

.

.

 

نمی دونم کجای این دنیا گمی/ هنوزم با منی یا که جدا شدی

اینا تقصیر منه ، دلامون نزدیک همه/به خاطر منه بینمون انگیزه کمه

 

 
یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : مریم

 

   اول زمین...
   چاله چوله له های صورتش را با آب پر می کند. گری ریشهایش را با درختان پنهان می سازد. پشت هم آرایش تا تهاجم شهاب سنگها...

   دوم ماه...
   چاله ها را پر نمی کند. درخت هم ندارد. ولی با نور قرضی آنقدر خود می نمایاند تا دنیا را خیره کند. وقتی همه نگاهش می کنند کشف می شود که پر است از چاله و بی حاصلی...

   آخر خورشید...
   به زمین نور می دهد. به ماه نور می دهد. زندگی می بخشد. کسی نگاهش هم نمی کند. اصلا جرات ندارند نگاهش کنند. زیبایش کورشان می کند...

 
جمعه 20 اسفند 1389برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : مریم

 

حتما برین ادامه مطالب



ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : مریم

 

یادم باشد لرزیدن دلم را پنهان نکنم

 تا هیچوقت تنها نباشم.....................

 
سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : مریم

 

دعای دختران مجرد
اللهم انزلنا جوانک الرشید، الغنى و الصاحب المدرک و بالخصوص المسکن الگنده!
راکب زانتیا.
لا خواهر و لا مادر.
متخصص الطبخ الغذاء لذیذ و النظافت المنزل و ماهر بالتعویضة الکهنة الطفل الصغیر.
الخاصه: الزن ذلیلا
آمین یا رب العالمین .......!
بده منتظریم .................!


دعای پسرهای مجرد

الهم نزلنا حوریاً تک دانه و هیکل توپ (خدایا منو به خاطر این درخواست سنگینم ببخش)...!
کم توقعا...!
السّن الصغیرا...!
لا کوزه ترشی...!
الوضع المالی.... عالی و جهیزیتها کاملةُ...!
و والدینها رو به موتا، ترجیحاً لا خواهر و مادر و پدر و کلهم فک و فامیلا...!
الچشم البسته (لا آفتاب مهتاب دیده)...!
کدبانوا فی المور المنزل (همه جور چیزا)...!
١٠٠% مطیع الامر، لا چون و چرا و تسلیماً لخشمنا...!
قویاً فی تحمل بوی جوراب و الغیر چیزها...
!

 

 

                              

 
سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : مریم

 

 

deborah-mihanblog-com-7f4s9_hnd7_ (12).gif
آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: حیوانی خونسرد و خشن و زحمتکش.

پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.

 شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.

حاکم پرسید : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.


حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.


حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.


نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
نتیجه گیری عاشقانه : مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.

 
جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : مریم

 

qwerty_6_.jpg

 

خدا گفت زمین سردش است چه کسی می تواندزمین را گرم کند؟ 

 

لیلی گفت:من 

 

خداشعله ای به اوداد.لیلی شعله راتوی سینه اش گذاشت.  

 

سینه اش اتش گرفت.خدالبخندزد.لیلی هم. 

 

خدا گفت:شعله را خرج کن زمینم را به اتش بکش. 

 

لیلی خودش را به اتش کشید خدا سوختنش را تماشا کرد. 

 

لیلی گر  میگرفت.خدا حظ می کرد. 

 

لیلی می ترسید. می ترسید اتش اش تمام شود. 

 

لیلی چیزی از خدا خواست خدا اجابت کرد. 

 

مجنون سررسید مجنون هیزم اتش لیلی شد. 

 

اتش زبانه کشید. اتش ماند زمین خداگرم شد. 

 

خداگفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود. 

 

لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است زیادی تنداست. 

 

خاکستر مجنون هم دارد میسوزد.امانتی ات را پس میگیری؟ 

 

خدا گفت :خاکسترت رادوست دارم خاکسترت راپس میگیرم. 

 

لیلی گفت:کاش مادر می شدم مجنون بچه اش را بغل می کرد. 

 

خداگفت:مادری بهانه عشق است .بهانه سوختن تو بی بهانه عاشقی تو بی بهانه می سوزی. 

 

لیلی گفت:دلم زندگی می خواهد ساده بی تاب بی تب. 

 

خداگفت:اما من تب وتابم.بی من میمیری. 

 

لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غم انگیزاست.مرگ من مرگ مجنون. 

 

پایان قصه ام راعوض می کنی؟ 

 

خداگفت:پایان قصه ات اشک است اشک دریاست. 

 

دریاتشنگی است ومن تشنگی ام.  

 

تشنگی واب پایانی از این قشنگتربلدی؟

 
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : مریم

سلام مهربان.خوش آمدی

 

۱- پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات دهید، کدام را انتخاب میکنید؟
الف : خرگوش

ب : گوسفند

پ : گوزن

ت : اسب

۲- به آفریقا رفتهاید. به هنگام بازدید از یکی از قبیلهها، آنها اصرار میکنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را انتخاب میکنید؟
الف : میمون

ب : شیر

پ : مار

ت : زرافه

۳- فرض کنید خطای بزرگی انجام دادهاید و خداوند برای مجازات شما تصمیم گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد. کدام را انتخاب میکنید؟
الف : سگ

ب : گربه

پ : اسب

ت : مار

۴- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین نابود کنید، کدام را انتخاب میکردید؟

الف : شیر

ب : مار

پ : تمساح

ت : کوسه

۵- یک روز، با حیوانی برخورد میکنید که میتواند با شما به زبان خودتان صحبت کند. دلتان میخواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟
الف : گوسفند

ب : اسب

پ : خرگوش

ت : پرنده

۶- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب میکنید؟
الف : انسان

ب : خوک

پ : گاو

ت : پرنده

۷- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دستآموز کنید. کدامیک از حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب میکردید؟
الف : دایناسور

ب : ببر

پ : خرس قطبی

ت : پلنگ

۸- اگر قرار بود برای ۵ دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در میآمدید، کدامیک را انتخاب میکردید؟
الف : شیر

ب : گربه

پ : اسب

ت : کبوتر


جواب :

تحلیل:
۱- در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و کشش دارید.
الف: خرگوش– کسانی که دارای شخصیت دوگانه هستند، به سردی یخ در ظاهر اما به گرمی آتش در باطن
ب: گوسفند– مطیع و گرم
پ: گوزن– زیبا و آداب دان
ت: اسب- کسانی که غیرقابل جلوگیری، بیبند و بار و آزاد هستند.

۲- در فرایند ابراز عشق و درخواست ازدواج، کدام رویکرد برای شما خوشایندتر و موثرتر است.
الف: میمون – مبتکر و باذوق که هیچگاه احساس خستگی نکنید.
ب: شیر- سرراست، صاف و پوست کنده به شما بگوید که دوستتان دارد.
پ: مار- دمدمی مزاج، پر نوسان، نفس گرم و عشق سرد
ت: زرّافه- صبور، هرگز شما را رها نکند.

۳- دلتان میخواهد معشوقتان چه عقیدهای در باره شما داشته باشد.
الف: سگ- باوفا، صادق، ثابت قدم
ب: گربه- شیک و زیبا
پ: اسب- خوش بین
ت: مار- انعطافپذیر

۴- چه اتفاقی باعث میشود که شما رابطهتان را قطع کنید/ از چه خصوصیتی بیش از همه نفرت دارید.
الف: شیر- متکبر و خودخواه، امر و نهی کن
ب: مار- هیجانی و دمدمی مزاج، نمیدانید چگونه او را خوشحال کنید.
پ: تمساح- خونسرد، بیرحم، سنگدل
ت: کوسه- ناامن

۵- دوست دارید چه نوع رابطهای با او برقرار سازید.
الف: گوسفند- سنتی، بدون آن که چیزی بگوئید او بفهمد چه میخواهید، ارتباط برقرار کردن از طریق قلبها.
ب: اسب- هر دو بتوانید درباره همه چیز با هم صحبت کنید، هیچ چیز مخفی در میان نباشد.
پ: خرگوش- رابطهای که همیشه خود را گرم و عاشق او حس کنید.
ت: پرنده- رابطهای پایدار و طولانی و بالنده

۶- آیا به او خیانت می کنید.
الف: انسان- شما به جامعه و اخلاقیات احترام میگذارید، پس از ازدواج هیچ کار خلافی نمیکنید.
ب: خوک- نمیتوانید در مقابل تمایلاتتان مقاومت کنید، به احتمال زیاد خیانت میکنید.
پ: گاو- خیلی سعی میکنید که چنین کاری نکنید.
ت: پرنده- شما هرگز نمیتوانید استوار و ثابت قدم باشید، شما واقعاً برای ازدواج مناسب نیستید و نمیخواهید تعهدی بپذیرید.

۷- درباره ازدواج چه فکر میکنید.
الف: دایناسور- شما خیلی بدبین هستید و فکر میکنید این روزها دیگر ازدواج سعادتمندانه وجود ندارد.
ب: ببر- شما به ازدواج به صورت یک چیز گرانبها فکر میکنید. پس از آن که ازدواج کردید، پیوند زناشویی و همسرتان را بسیار باارزش و گرامی میدارید.
پ: خرس قطبی- شما از ازدواج میترسید، فکر میکنید آزادیتان را از شما خواهد گرفت.
ت: پلنگ- شما همیشه طالب ازدواج بودهاید ولی در واقع، شناخت دقیقی از آن ندارید

۸- در این لحظه، به عشق چگونه فکر میکنید.
الف: شیر- شما همیشه تشنه عشقید و میتوانید هر کاری برای آن بکنید اما به راحتی در دام عشق نمیافتید.
ب: گربه- شما خیلی خودمحور و خودخواهید. شما فکر میکنید عشق چیزی است که میتوانید به دست آورید و هرگاه که خواستید آن را دور بیاندازید.
پ: اسب- شما نمیخواهید در قید و بند یک رابطه پایدار قرار بگیرید. به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو
ت: کبوتر- شما به عشق به صورت یک تعهد دو طرفه فکر میکنید

سلام عزیزم.نظریادت نره

 

 
شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 16:19 :: نويسنده : مریم


 
 

 
شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : مریم

 
شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 16:7 :: نويسنده : مریم

آیا این تقدیر منه؟؟؟؟؟


تا روزها در جاده دلتنگی بنشینم و

 


افسوس دوری تو را بخورم.

 


درختان جاده زندگیم در حال خشک شدن هستند.

 


افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی

 


افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زده .

 


افسوس که هرچه بدوم و بدوم تو دور و دورتر می شوی

 


گفتی ما بدون هم خوشبخت تریم اما....

 


اما خوشبختی من در با تو بودن بود

 


افسوس که خوشی ها تمام شد

 


افسوس که باهم بودن ها تمام شد

 


اما اگر تو بدون من خوشبختی

 


دوری را تحمل می کنم

 


من و تو دو خط موازی بودیم که هرگز نقاشی پیدا نشد

 


تا دو سر ما را عاشقانه به هم برساند

 


و تا آخر این دنیا موازی خواهیم ماند.

 


لعنت به این دنیا!!!

 
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : مریم

 

اگه :

 2+2 = 4

H +2O = آب

ابر + رعد = باران

غم + چشم = اشک

تنهائی + تاریکی = من

عشق + مهر = تو

پس : من - تو = مرگ !

زیاد به ارتباطش فکر نکن ، به جمله آخر بچسب... 

نظر یادت نره

 
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : مریم

 

والپیپرهای زیبای عاشقانه Www.Pix98.CoM

والپیپرهای زیبای عاشقانه Www.Pix98.CoM

والپیپرهای زیبای عاشقانه Www.Pix98.CoM

 

والپیپرهای زیبای عاشقانه Www.Pix98.CoM

برای دیدن عکس ها حتما به ادامه مطالب بروید

 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : مریم

 

قبل از ازدواج: حرف هایشان را می زنند

 

مرد: با این حرفت خوشحالم می کنی

زن:می خوای از پیشت برم؟

مرد: فکرشم نکن

زن: منو دوست داری؟

مرد: البته

زن: تا حالا به من خیانت کردی؟

مرد: نه چرا این سوالو می پرسی 

زن:منو مسافرت می بری؟

مرد: مرتب

زن: منو کتک می زنی؟

مرد: به هیچ وجه

زن: می تونم بهت اعتماد کنم؟

بعد از ازدواجشان همین متن را از پایین به بلا بخوانید؟؟؟

 
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 12:46 :: نويسنده : مریم

 

تو رو قد خدا می خاستم اما

چرا تنهام گذاشتی با یه دعوا

من که دلداده بودم به دل تو

یعنی دروغ بودش تموم حرفات

ترسیدم بری ... گذاشتی رفتی

من و گذاشتی توی غم و سختی

چجور دلت اومدمنو سوزوندی

حتی یه حرف راست بهم نگفتی

از تو دلگیرم

از عاشقی سیرم

درسته بی تو میمیرم ولی این دفه میرم

***

از تو دلگیرم

از عاشقی سیرم

درسته بی تو میمیرم ولی این دفه میرم

 

***

تموم لحظه هام بیهوده سر شد

فقط به پای بیکسیم هدر شد

چه اشتباهی کرده بود دل من

یه کاری کردی قلبم در به در شد

ترسیدم بری ... گذاشتی رفتی

من و گذاشتی توی غم و سختی

چجور دلت اومدمنو سوزوندی

حتی یه حرف راست بهم نگفتی

***

از تو دلگیرم

از عاشقی سیرم

درسته بی تو میمیرم ولی این دفه میرم   

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : مریم

 

سن چهارده سالگی : تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی

سن 15 سالگی : یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ... از قیافه
خودشون بدشون می یاد

سن 16 سالگی : توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ... حرف هم
نمی زنن ، داد می زنن ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن

سن 17 سالگی : یه کمی مثلا آدم میشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند
می خونن ...
سن 18 سالگی : هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ... آخ
آخ ...آهنگ های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه

سن 19 سالگی : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز
میشن... ابی گوش میدن

سن 20 سالگی : از همه شون رو دست می خورن ...ستار گوش میدن که
نفهمن چی شده
سن 21 سالگی : زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن ... مثلا
عاقل می شن
سن 22 سالگی : نه می فهمن که زندگی همش عشقه ... دنبال یه آدم
حسابی می گردن

سن 23 سالگی : یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ... دیدشون عوض
می شه
سن 24 سالگی : نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...اصلا لیاقت عشق
منو نداشت

سن 25 سالگی : عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه... حالا
خوشگل هم باشه بد نیست
سن 26 سالگی : این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ...
افتخار میدین غلامتون باشم ؟

سن 27 سالگی : آخیش


سن 28 سالگی : کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم .
 

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 16:13 :: نويسنده : مریم

 

http://www.irupload.ir/images/18934082847575282021.jpg

 

 

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : مریم

 

( بـــــنـــــام تو ای آرام جـــــــــان )


سالهاست که داستان لیلی و مجنون را مکرر میخوانم و هر بار هم دلم نمیاید فقط یکبار بخوانم ، بیایید شما هم اینبار با من همراه شوید و این داستان را با هم بخوانیم و شاید شما هم چندین بار بخوانید


 


خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از عشق خود در آن دمید و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد. اکنون سالیانی است که لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند در آن دمیده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، و شاید نام دیگر انسان واقعی !!!!
لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ ،گلها انار شدند، داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند، توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی کردند، انار ناگهان ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را خورد ، اینجا بود که مجنون به لیلی اش رسید.
در همین هنگام خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است، فقط کافیست انار دلت ترک بخورد.
خدا انگاه ادامه داد: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من، ماجرایی که باید بسازیش.
شیطان که طاقت دیدنه عاشق و معشوقی را نداشت  گفت: لیلی شدن ، تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.
آنان که سخن شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.
اما مجنون بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد ...
خدا گفت: لیلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خویشتن است
شیطان گفت: آسودگی ست، خیالی ست خوش.
خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است و فرو در خویشتن رفتن.
خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.
شیطان گفت: لیلی خواستن است، گرفتن و تملک  کردن
خدا گفت: لیلی سخت است، دیر است و دور از دسترس است
شیطان گفت: ساده است و همین جا دم دست است ...
و این چنین دنیا پر شد از لیلی هایی زود، لیلی های ساده ی اینجایی، لیلی هایی نزدیک لحظه ای.
خدا گفت: لیلی زندگی است، زیستنی از نوعی دیگر


چون سخن خدا بدینجا رسید ، لیلی جاودانی شد و شیطان دیگر نبود.
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد. لیلی می دانست که مجنون نیامدنی است، اما ماند، چشم به راه و منتظر، هزار سال.
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد، مجنون نیامد، مجنون نیامدنی است.
خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست، چراغانی دلش را، چشم به راهی اش را...
خدا به مجنون می گفت نرود و مجنون نیز به حرف خدا گوش می داد.
خدا ثانیه ها را می شمرد، صبوری لیلی را.
عشق درخت بود، ریشه می خواست، صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را آب داد، درخت بزرگ شد، صدها  شاخه، هزاران برگ، ستبر و تنومند.
سایه اش خنکی زمین شد، مردم خنکی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند.
لیلی هنوز هم چشم به راه است چراکه درخت لیلی باز هم  ریشه می کند.
خدا درخت ریشه دار را آب می دهد.
مجنون نمی آید، مجنون هرگز نمی آید. مجنون نیامدنی است، زیرا که درخت باز هم ریشه می خواهد.
لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز هم مرد. لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود.
خدا گفت : هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد ،لیلی! قصه ات را عوض کن.
لیلی اما می ترسید، لیلی به مردن عادت داشت، تاریخ هم به مردن لیلی خو گرفته بود.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد، دنیا لیلی زنده می خواهد.
لیلی آه نیست، لیلی اشک نیست، لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست، لیلی زندگی است.
          لیلی! زندگی کن
اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟


 چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی  بروبد؟ چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.
لیلی به قصه اش برگشت.
این بار نه به قصد مردن، بلکه به قصد زندگی.
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده ی گمنام و ......

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : مریم

 

کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند....طوطی شکایت کرد و خداوند او را زیبا آفرید.....

 

ولی کلاغ گفت:"هر چه از دوست رسد نیکوست".....

 

و نتیجه آن شد که میبینی.....طوطی همیشه در قفس.....و کلاغ همیشه آزاد......

 

"به زندگی امیدوار باش"

 

وقتي تنهاييم دنبال يك دوست مي گرديم، وقتي پيداش كرديم دنبال عيب هاش مي گرديم وقتي از دستش داديم دنبال خاطره هاش مي گرديم... و باز تنهاییم...!!!

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : مریم

 

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه ميشود كه در هتل كامپيوتر مجهز است تصميم ميگريد به همسرش ايميل بزند نامه را مي نويسد اما در تايت آدرس ايميل دچار اشتباه ميشود و بدون اينكه متوجه شود نامه را ميفرستد. در گوشه ديگري از اين كرهء خاكي زني كه تازه از مراسم خاك سپاري همسرش به خانه بازگشته بود با اين فكر كه شايد تسليتي از دوستان يا آشنايان داشته باشد به سراغ كامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چك كند، اما پس از خواندن ايميل غش ميكند و بر زمين مي افتد، پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را نقش بر زمين ميبيند در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

گيرنده :‌ همسر عزيزم

موضوع : من رسيدم

ميدانم كه از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي ، راستش آنها اينجا كامپيوتر دارند و هركس به اينجا مي آد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته. من همين الان رسيدم و همه چيز را چك كردم همه چيز براي ورود تو به راهه ، فردا ميبينمت ، اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه ، واي چقدر اينجا گرمه!!!

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : مریم

 

سه تا ايراني و سه تا آمريکايي توي ايستگاه منتظر حرکت قطار بودن. آمريکايي ها 3 تا بليط داشتند

  (نفري يکي!) ولي ايراني ها فقط يک بليط  آمريکايي ها از ايراني ها مي پرسن: شما چه طوري

  مي خواهيد سه نفري با يه بليط سوار قطار بشيد؟ 

 ايراني ها مي گن: نگاه کنيد تا ياد بگيريد.
وقتي سوار
قطار مي شن ايراني ها هرسه تاشون ميرن توي يه دستشويي و در رو مي بندند.

آمريکايي ها هم که ايراني ها رو تحت نظر داشتند مي بينن مسؤول قطار اومد بليط ها رو جمع کنه.

 مسؤول بليط ها در دستشويي رو ميزنه  و مي گه : بليط لطفا! يکي از ايراني ها لاي در دستشويي

 رو باز مي کنه و بليط  رو مي ده. (آقاي مسؤول فکر مي کرده يه نفر تو دستشوييه ديگه!)
آمريکايي ها
با ديدن اين ماجرا کلي حال مي کنن و تصميم مي گيرن تو راه برگشت همين کارو بکنن.

 

 در راه برگشت دوباره اين 3 تا آمريکايي که با اون ايراني ها همسفر بودن توي ايستگاه همديگه رو

 مي بيينن. آمريکايي ها سه نفرشون فقط يک بليط گرفته بودن ولي مي بينن که ايراني ها اصلا بليط ندارن! 

ازشون مي پرسن شما چطور بدون بليط مسافرت مي کنيد؟ 

 ايراني ها ميگن: نگاه کنيد تا ياد بگيريد.

 خلاصه مردم سوار قطار ميشن و آمريکاييها که حالا روش کار ايرانيها رو ياد گرفته بودن هر سه نفرشون

 ميرن توي يه دستشويي و درو ميبندن.   ايراني ها هم ميرن توي يه  دستشويي ديگه و در رو مي بندن
چند دقيقه بعد
يکي از ايراني ها از دستشويي مياد بيرون ميره در دستشويي آمريکايي ها رو مي زنه و مي گه:

 بليط لطفا!!!!

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : مریم

پسر:سلام خوبي مزاحم نيستم؟

دختر: سلام، خواهش ميكنم.

دختر: asl plz

پسر: وحيد/26/تهران و شما

دختر: نازنين/22/تهران

پسر: ا چه اسم قشنگي! اسم مادر بزرگ منم نازنينه

دختر: مرسي، شما مجردين؟

پسر: بله، شما چي؟ ازدواج كردين؟

دختر: نه، منم مجردم، راستي تحصيلاتتون چيه؟

پسر: فوق ليسانس مدريت از دانشگاه MIT فرانسه

دختر: منم فارق التحصيل رشتهء گرافيك از دانشگاه سرين فرانسه هستم.

پسر:wow چه عالي! واقعا از آشنايي با شما خوشحالم

دختر: مرسي منم همين طور، راستي شما كجاي تهران هستين؟

پسر: من بچهء تجريشم شما چي؟

دختر: ما هم خونمون اونجاس! شما كجاي تجريش مي شينين!

پسر: خيابون دربند، شما چي؟

دختر: خيابون دربند؟! كجاي خيابون دربند؟!

پسر: خيابون دربند، خيابون ........ كوچه....... پلاك ........ شما چي؟

دختر: اسم فاميلي شما چيه؟

پسر: من؟ حسيني، چطور؟!

دختر: چي؟! وحيد تويي؟! خجالت نميكشي چت ميكني؟ تو كه گفتي امروز ميخواي با زنت بري قسطاي عقب موندهء خونه رو بدي! مكانيكي رو ول كردي داري چت ميكني؟

پسر: ا عمه ملوك شمائين؟ چرا اول نگفتي؟ راستش! راستش!

دختر: حالا ديگه آدرس خونهء مارو به آدماي تو چت ميدي اگه به فريده نگفتم

پسر: عمه جان ترو خدا نه به فريده چيزي نگين، اگه فريده بفهمه پوستمو ميكنه! عوضش منم به عمو فريبرز چيزي نميگم!

دختر:او و و م خب باشه چيزي بهش نميگم، ديگه اسم فريبرزو نياريا ، راستي من بايد برم عمو فريبرز اومد باي!

پسر: باشه عمه ملوك باي!

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : مریم

 

 

 

دختر پسري با سرعت120کيلومتر سوار بر موتور سيکلت

 


دختر:آروم تر من ميترسم


پسر:نه داره خوش ميگذره


دختر:اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميکنم خيلي وحشتناکه


پسر:پس بگو دوستم داري


دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميکنم آروم تر


پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)


پسر:ميتوني کلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟اذيتم ميکنه


و.....


روزنامه هاي روز بعد: موتور سيکلتي با سرعت 120 کيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت کرد موتور سيکلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يکي نجات يافت حقيقت اين بود که اول سر پاييني پسر که سوار موتور سيکلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يکبار ديگه از دختر بشنوه که دوستش داره(براي اخرين بار)

بابا اي ول اخر فيلم هندي ها ولي جداً خيلي قشنگ بود اميدوارم شما هم خوشتون اومده باشه.

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد